۱۳۹۰ مرداد ۱۶, یکشنبه

بگوییم مردم پسند

عامه پسند در ادبیات ایران بار منفی پیدا کرده به خاطر واژه ی عامه ! در حالی که عامه پسند در واقع یعنی پرفروش ! یعنی تعداد زیادی مخاطب توانسته اند با داستان ارتباط برقرار کنند. شاید مردم پسند واژه جایگزین بهتری برای آن باشد.
رمان عامه پسند نه تنها بد نیست بلکه باید به آن به عنوان ژانر مهمی از داستان نویسی بها داده شود و در عرصه ادبیات؛ همانطور که به رمان عامه پسند یا مردم پسند نیاز هست ، به رمان جدی وسنگین هم نیاز هست.
رمان مردم پسند را نمی توان به خاطر شیوه نگارش آن / استفاده یا عدم استفاده از آرا یه های ادبی و یا خلاقیت ادبی نویسنده مورد انتقاد قرار داد . چرا؟ چون هنگامی که می گوییم عامه پسند یعنی رمان به هر حال توانسته با هزاران هزار مخاطب رابطه برقرار کند و هدف از نوشتن رمان هم غیر از این نیست.
بررسی رمانهای مردم پسند از منظری ادبی / با ماهیت ِمردم پسندانه رمان در تناقض است و تعداد رمانهای "عامه پسند" ی که از لحاظ ادبی هم غنی هستند بسیار اندک ! ( رمانهای زویا پیرزاد)
برای همین اینگونه رمانها را باید بر اساس سوژه ای که دارند و نحوه ای که این سوژه به مخاطب منتقل می شود سنجید ...هر چند این شیوه نقد در ادبیات ایران کمتر دیده می شود و کلا رمان مردم پسند کمتر مورد نقد و بررسی قرار می گیرد . در حالی که این رمانها به دلیل اینکه می توانند با تعداد زیادی مخاطب رابطه برقرار کنند ، بیشترین تأثیر را در جامعه دارند و از همین رو نقد اینگونه کارها امری است ضروری و باعث می شود نویسندگان رمانهای مردم پسند برای اینکه بتوانند با مردم ارتباط برقرار کنند ، سطح نگارش و سوژه را فدای جذب مخاطب نکنند.
در نوشتن یک رمان مردم پسند "خوب" ، ایده نقش مهمتری از سوژه ایفا می کند. شما می توانید پیرامون عشق ، داستانی بسیار معمولی و کلیشه ای خلق کنید ....یا می توانید همین سوژه را با دیالوگهای جالب ، برای خواننده جذاب کنید.
منظور از دیالوگ جالب ، دیالوگهایی است که در رمان بامداد خمار فتانه حاج سید جوادی می خوانیم . هر چند بامداد خمار هیچ پاسخی برای دختران ِ "امروزی" که به دنبال استقلال فردی و اجتماعی خود هستند ندارد ولی پیام خود را خیلی ساده و بی پیرایه به مخاطب منتقل می کند:
شب شراب نریزد به بامداد خمار
از طرفی همین سوژه (عشق) را می شه خیلی معمولی ولی در عین حال سرگرم کننده پروراند که نمونه اش رمانهای فهیمه رحیمی است ( پنجره ، بانوی جنگل ، پاییز را فراموش کن ، ....)
گاهی هم یک سوژه مردم پسند مثل عشق دستمایه قرار می گیره برای بررسی یک سوژه اجتماعی مثل آنچه در رمانهای م.مودب پور می بینیم.
گفته می شود آقای مودب پور مردی است میان سال و جذاب که گاهی هم زیر اسم همسرش (ماندانا معینی) می نویسه.
مودب پور با نوشتن رمان پریچهر مشهور شد و در فهرست نویسندگان پرفروش قرار گرفت.
کتابهای مودب پور معمولا از دو کاراکتر اصلی تشکیل می شوند که یکی آرام و سر به راه است و دیگری شلوغ و شر. دیالوگهای این دو اغلب حالت محاوره ای دارند ، بامزه هستند و خواننده را به خواندن ادامه داستان تشویق می کنند. می توان گفت رمانهای مودب پور از داستانهای فهیمه رحیمی ، نسرین ثامنی و ر.اعتمادی جوان پسند ترند و به گفته خودش به سوژه های عمیق تری می پردازند ولی گاه با آنکه سوژه خوب است و داستان هم دارد به خوبی پیش می رود ؛ پیام کتاب سطحی و گمراه کننده است و به نظر می آید یا درک آقای مودب پور از سوژه صحیح نبوده ، یا مجبور شده این پیام را به مخاطب برسونه تا اجازه انتشار ِ بقیه داستان و دیالوگها را داشته باشه و یا داستان به علت محدود بودن وقت نویسنده سرهم بندی شده.
مثلا در رمان ِ یلدا ، ایدز به عنوان معضلی اجتماعی در ایران مورد بررسی قرار داده شده و زندگی چند جوان مبتلا به ایدز از زبان خودشان روایت شده .
در این میان یلدا ، دختری است که بیشتر عمرش را در آمریکا بزرگ شده ....افکار بازی داره و سعی می کنه پسر سنتی داستان را که عاشقش شده با مفاهیمی چون استقلال زن / برابری زن و مرد و بی ارزش بودن مسایلی مثل باکره گی و از بین بردن تابوهای اجتماعی و فرهنگی برای زنان آشنا کنه . در نهایت وقتی داره از داستان و پیامش خوشت میاد می بینی که نویسنده داستان را به گونه ای می چرخونه که به نفع پسر سنتی تموم شه و دختر روشن فکر ِ داستان را هم مبتلا به ایدز می کنه تا نشون بده آزادیهایی که یلدا در طول داستان ازشون تعریف می کنه ارمغانی ندارند به جز ناپاکی ؛ سردرگمی ؛ از بین رفتن هویت و در نهایت ایدز !
حالا آیا می شه گفت رمان بامداد خمار یک رمان مردم پسند خوب و رمان یلدا یک رمان مردم پسند بد است ؟
قضاوت با شما

۱۳۹۰ تیر ۱۴, سه‌شنبه

جایزه بوکر ۲۰۱۱




جایزه ادبی بوکر امسال بعد از کلی جنجال بالاخره به فیلیپ راث ، رمان نویس آمریکایی اهدا شد.
ریک گکوسکی / رئیس هیأت داوران جایزه بین المللی بوکر / آثار راث را متنوع و پخته خواند و گفت از دگردیسی ِسبک نوشتاری و سوژه های او شگفت زده شده است.
راث ، که از او به عنوان یکی از غولهای داستان نویسی آمریکا در پنجاه سال اخیر یاد می شود در سال ۱۹۵۹ میلادی با رمان خداحافظ کلمبوس به شهرت رسید .
فیلیپ راث در طول سالها فعالیت خود در عرصه ادبی بارها به زن ستیزی و یهودستیزی متهم شده است.
هنگامی که نام راث در فهرست نامزدهای جایزه بوکر ۲۰۱۱ قرار گرفت ، کارمن کالیل ؛ موسس انتشاراتی فمینیستی ویراگو و یکی از سه عضو هیئت داوران جایزه بین المللی بوکر در اعتراض به این اقدام از هیأت داوران کناره گرفت.
خانم کالیل ، آثار راث را به لباس امپراتور تشبیه کرده و معتقد است سوژه های او تکراری اند و خیلی زود از یاد مخاطب می روند.
فیلیپ راث در ضیافت رسمی اهدای جایزه بوکر در لندن حضور نیافت ولی در پیام ویدئویی که به این مناسبت فرستاده بود گفت از دریافت این جایزه خوشحال است و احساس افتخار می کند.
راث در این ویدئو ؛ بخشهایی از تازه ترین رمان خود به نام انتقام را خواند.
یکی مثل همه ، خشم ؛ زنگار بشر و رئیس جمهور ما از جمله آثار فیلیپ راث هستند که به زبان فارسی هم ترجمه شده اند.


۱۳۹۰ خرداد ۱۲, پنجشنبه

اهدای جایزه ادبی به خواننده و ترانه سرای کانادایی

لئونارد کوهن، شاعر و خواننده کانادایی، به دلیل مجموعه آثارش که "بر سه نسل در سراسر جهان" تاثیر گذاشته است، برنده جایزه ادبی پرینس آستوریاس اسپانیا شد
هیآت داوران ترانه های کوهن را لبریز از تصوراتی خواند که در آن شعر و موسیقی در هم ذوب شده و تبدیل شده به چیزی با ارزش و تغییر ناپذیر.
جایزه ادبی پرینس آستوریاس پنجاه هزار یورو ارزش دارد و در ماه اکتبر ۲۰۱۱ در مراسمی در اسپانیا به کوهن اهدا خواهد شد


۱۳۸۹ بهمن ۲, شنبه

گفتگو با آرش حجازی



آرش حجازی ، در سال ۱۳۷۵ از دانشگاه علوم پزشکی ایران فارغ التحصیل شد . در سال ۷۳ ، زمانی که هنوز دانشجو بود ، اولین رمانش به نام اندوه ماه را نوشت که البته قرار نبود رمان باشد و بیشتر دلتنگی های پزشک جوانی بود که از زندگی مأیوس و سرخورده شده بود.
اینگونه بود که قدم به عرصه ادبیات گذاشت و در سال ۱۳۷۶ ، انتشارات کاروان را در تهران راه اندازی کرد.
مدتی سردبیری نشریه کامیاب را بر عهده داشت و پس از آن فصلنامه جشن کتاب را منتشر کرد که البته پس از بیست و پنج شماره توقیف شد.
در ایران ؛ آرش حجازی را بیشتر با ترجمه هاش می شناسند به ویژه ترجمه رمانهای پائلو کونلیو ، نویسنده مشهور برزیلی . ولی حجازی تا به حال سه رمان به بازار داده است: اندوه ماه ، شاهدخت سرزمین ابدیت و کی خسرو .
تازه ترین اثر او نیز نگاه آهو نام دارد که قرار است به زبانهای انگلیسی ، ایتالیایی و سوئدی در ماه مارس ۲۰۱۱ روانه بازار شود.

در غرب ، آرش حجازی را به عنوان دکتر جوانی می شناسند که شاهد کشته شدن ندا آقا سلطان بود : دختر جوانی که در جریان اعتراضات خیابانی پس از انتخابات ریاست جمهوری در ایران ؛ کشته شد و ویدئوی جان باختن او ، جهان را تکان داد.
چند روز پس از این واقعه ، آرش حجازی ؛ از مدیریت انتشارات کاروان استعفا داد ، ایران را ترک کرد و به انگلستان رفت . در خارج از کشور ، در گفتگو با رسانه ها ، درمورد مشاهدات خود صحبت کرد و خشم دولت ایران را برانگیخت . تلویزیون دولتی ایران در مستندی که در این مورد تهیه کرده بود آرش حجازی را به دست داشتن در قتل ندا متهم کرد.

در همین حال ، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی هم در ماه بهمن ۱۳۸۸ به دلیل آنچه آنرا عدم تأیید صلاحیت اعضاء موسس نامید ؛ پرونده انتشارات کاروان را لغو کرد و کارمندانش از کار بیکار شدند.
به مناسبت انتشار کتاب خاطرات آرش حجازی ؛ با او در مورد تأثیری که مرگ ندا بر زندگی و حرفه او گذاشت گفتگویی داشتیم و نظرش را در مورد وضعیت ترجمه و نشر در ایران جویا شدیم.



شما با نوشتن یک رمان قدم به عرصه ادبیات گذاشتید ولی بسیاری شما را با ترجمه هایتان می شناسند . لطفا در مورد فعالیت خود در زمینه نویسندگی توضیح دهید و آیا به نظر شما ترجمه و نویسندگی لازم و ملزوم یکدیگر هستند؟

ترجمه و نویسندگی لازم و ملزوم هم نیستند و دو مقوله کاملا جدا هستند . نویسندگی می تواند به عنوان یک هنر و یا یک حرفه در نظر گرفته شود. ما نویسندگان حرفه ای داریم و نویسندگانی نیز داریم که بیشتر به جنبه خلق نگاه می کنند و اثری را خلق می کنند. ولی ترجمه ، بیشتر فن است و بدون صنعت نشر ، ترجمه جایی ندارد. یعنی اگر ناشری نباشد که تصمیم بگیرد ترجمه کتابی از نویسنده ای که کتابش به زبانی غیر از زبان ما منتشر شده را عرضه کند ؛ مترجم هم کاری نخواهد داشت. بنابراین ترجمه تا حدودی وابسته به صنعت نشر است در حالی که نویسندگی آنقدر وابسته نیست. البته وابسته هست ولی نویسنده همچنان می تواند خلق کند بدون آنکه اثرش منتشر شود.


به عنوان یک مترجم ؛ در حال حاضر وضعیت ترجمه در ایران را چطور ارزیابی می کنید و فکر می کنید چه تفاوتهای بارزی بین ترجمه در ایران و خارج از ایران وجود دارد ؟

متأسفانه عمده ترجمه ای که در ایران انجام می شود ، از انگلیسی به فارسی ترجمه می شود. حتی خیلی از کتابهایی که زبان اصلی شان غیر از زبان انگلیسی است ، مثل اسپانیایی ، فرانسه یا پرتغالی ؛ زمانی به فارسی ترجمه می شوند که به زبان انگلیسی عرضه شده باشند . هر چند ما در این چند سال اخیر ، رشد خیلی خوبی داشته ایم در ترجمه از زبانهای غیر انگلیسی. البته از لحاظ فنی خیلی خوب هستند. من سطح ترجمه را در ایران از بریتانیا خیلی بالاتر می دانم . اما آن چیزی که ترجمه را در ایران بسیار تحت شعاع قرار می دهد سانسور است. ما متأسفانه کمتر در ایران کتابی را می بینیم که ترجمه شده باشد و مطابق باشد با کتاب اولیه و اصلی چرا که در سانسور پیش از انتشاری که در وزارت ارشاد انجام می شود ، بسیار به کتاب لطمه وارد می شود. بسیاری از صحنه ها حذف می شوند ، وزارت ارشاد گاهی حتی دستور می دهد صحنه ای عوض شود ، بخشهای عمده ای از کتاب حذف می شوند و طبیعتا چیزی که به دست مردم می رسد در بسیاری از موارد منظور نویسنده را برآورده نمی کند. این بحران بسیار بزرگی است که باید حل شود تا بتوان به مسائل دیگر در زمینه ترجمه پرداخت.

به نظر شما چرا ترجمه ادبیات داستانی ایران به زبانهای دیگر پدیده رایجی نیست و آیا خودتان تا به حال به این فکر افتاده اید که آثار نویسندگان ایرانی را که در ایران منتشر می شوند ، به زبانهای دیگر ترجمه کنید؟

بله من که فکر کرده ام و در حال حاضر هم جزو برنامه ام هست و دارم به شدت مطالعه می کنم. البته کار آسانی نیست که بگوییم همین امروز تصمیم می گیریم و انجام می دهیم. ترجمه کار گرانی است به خصوص در کشورهای غربی که هزینه های تولید خیلی بالاست ، ترجمه گران است و ناشران حاضرند تنها بر کتابهایی برای ترجمه سرمایه گذاری کنند که به فروش نسبی آنها اطمینان داشته باشند. در مورد ایران ، باز بر می گردیم به بحران سانسور. ما سی سال سانسور را پشت سر داریم . در این سی سال ، ادبیاتی شکل گرفت ولی این ادبیات به خصوص در این هفت هشت سال اخیر به شدت آسیب دیده و کمتر نویسنده ای الان دست به قلم می برد و یا اگر می برد ؛ برای انتشار آن تلاش می کند. در این سالها ، خیلی آثار خوبی داشته ایم ولی عمدتا آثاری که برای جامعه غرب انگیزه مطالعه ایجاد کند خلق نشده. متأسفانه بدترین شکل سانسور که خودسانسوری است در ایران به شدت در میان نویسندگان رواج پیدا کرده و خوانندگان کتاب در غرب ، خوانندگان راحت طلبی هستند و به جز قشر محدودی که نخبگان یک جامعه هستند ، مردم عادی به دنبال کتابهای بسیار پیچیده ای که ناچار شوند هر جمله اش را رمزگشایی کنند نیستند.

نقش نویسندگان به ویژه نویسندگان جوان در این میان چیست ؟ از آنها چه انتظاری می توان داشت؟

ما الان می بینیم در دنیای مجازی هزاران و شاید ده ها هزار نفر از نویسندگان جوان ایرانی به شدت مشغول فعالیت هستند . بلاگ دارند و می نویسند . من به دلیل علاقه شخصی ام که همیشه به دنیال ادبیات خوب هستم ، می گردم توی بلاگها و گاهی ادبیات برجسته در آنجا می بینم. می بینیم در قالب جملات کوتاه ، در قالب پست یک وبلاگ ، مفهومی را به زیباترین شکل عرضه می کنند. داستانهای کوتاه می نویسند ، داستانهای برق آسا و مینیمال می نویسند و خیلی جالبه. یعنی این چیزی که در ایران شکل گرفته به نوع خودش پیشتاز است و قابل تحسین. بنابراین هیچ دولتی نمی تواند جلوی نمودهای فکری و ابراز اندیشه را در یک جامعه بگیرد. می تواند جلوی نشر آن را به نوعی بگیرد که آن هم این روزها بسیار دشوار شده است. ولی به هر حال سانسور تأثیر می گذارد . نمی شه گفت سانسور تأثیر نمی گذارد و تأثیر منفی زیادی هم گذاشته ولی درست مثل جریان آب است. اگر جلوی اب را بگیرید ، بالاخره راهی از آن کنار پیدا کرده و جریان پیدا می کند شاید نه به شدت قبل ولی جریانش ادامه پیدا می کند تا روزی که آن سد برداشته شود.

در حال حاضر ، بسیاری شما را به عنوان یکی از شاهدان کشته شدن ندا می شناسند. این مسأله چه تأثیری بر حرفه ادبی شما گذاشته؟

بعد از این حادثه ، انتشارات کاروان تعطیل شد به دلیل اینکه تقریبا بلافاصله بعد از آن حوادث مجوزش لغو شد و کتابهای من هم دیگر امکان ندارند چه ترجمه ها و چه تألیفات. از طرف دیگر بعد از اینکه من آمدم اینجا ، به دلیل فشار روحی بیش از حدی که روی من بود به دلیل حوادثی که پشت سر گذاشته بودم ، نوشتن را به عنوان ملجایی برای خودم پیدا کردم و مشغول نوشتن خاطراتم شدم. بنابراین ، بر زندگی من به عنوان یک نویسنده تأثیر مختل کننده ای نداشته ولی زندگی حرفه ای مرا به شدت مختل کرد.

به کتاب خاطرات شما بپردازیم که نگاه آهو نام دارد و قرار است در ماه مارس به بازار بیاید. این کتاب ، چه دوره ای از زندگی شما را روایت می کند؟

کتاب در واقع محصول بحران عاطفی ای است که من بعد از ماجراهای خرداد سال ۸۸ دچارش شدم و این به عنوان ملجایی بود برای اینکه تخلیه کنم فشار روانی درون خودم را. بعدش خوشبختانه ناشران به من نزدیک شدند و به چاپ آن علاقه نشان دادند. من این کتاب را از روز اول به زبان انگلیسی نوشتم به خاطر اینکه مخاطب من مردمی بودند که داستانهایی را که برای نسل ما اتفاق افتاد نمی دانستند. نسل ما که می داند و شاید کتاب حرف تازه ای برای نسل ما نداشته باشد ولی داستان از آن لحظه ای شروع می شود که ندا آخرین نگاهش را به من می اندازد و بعد بر می گردد و با نگاه به دوربینی که لحظات آخر زندگی اش را ثبت می کند ، فوت می کند. من بعد از آن همیشه در این فکر بودم که سوالی در آن نگاه بود و چی می خواست بپرسد و پیش خودم اینطور فکر کردم که آن سوال شاید این بود که چه شد که کار به اینجا رسید؟ در واقع دارم در این کتاب برای ندا و برای هر کس که می خواهد بداند ، تعریف می کنم که چه شد که به آن روز رسیدیم. به هر حال ما نسلی بودیم که یک انقلاب دیدیم ، هیجانات سیاسی بعد از انقلاب را دیدیم ، جریانات دهه شصت را دیدیم و اعدام های آن مقطع را. ما نسلی بودیم که در زمان انقلاب ، عموهایمان را از دست دادیم . بعد از انقلاب ، پدرانمان را از دست دادیم و در زمان جنگ دوستانمان را از دست دادیم. این نسلی بود که همزمان بود با نسلی که بچه ها در دهه ۸۰ میلادی در کشورهای غرب ، به دنبال مدلهای مو ، موزیکها و حال و هوای دهه ۸۰ بودند تفریح ما این بود که وقتی بمباران هوایی می شد ، از حیاط یا پناهگاه ها نور ضد هوایی ها را رصد کنیم تا ببینیم بمبی بر ما می افتد یا بر همسایه ما. به هر حال این نسلی است که امروز هم پا برجاست و هست و من فکر کردم که این نسل هرگز فرصتی پیدا نکرد که قصه خودش را تعریف کند و می بینیم که نسل قدرتمندی هم هست. از نظر اجتماعی موفق هستند ، بسیار متفکراند و دقیقا می دانند که چه می خواهند و گمشده نیستند. این برای من خیلی جالب بود و فکر کردم شاید حالا که این فرصت را دارم ، قصه این نسل را بگم.

چرا فکر می کنید که الان زمان مناسبی بود برای گفتن داستان این نسل ؟

بعد از وقایع خرداد ۸۸ ، ایران در خبرها آمد و آن حادثه ای که اتفاق افتاد و من درگیرش شدم ( مرگ آن دختر جوان بی گناه ، ندا) توجه میلیونها نفر در سراسر جهان را به خود جلب کرد. آن موقع رسانه های زیادی سراغ من آمدند و اغلب سوال این بود که جریان چیست؟ ما قبل از این چیزی از ایران نشنیده بودیم. این همه آدم از کجا پیدا شدند و آمدند به خیابان ؟ این اعتراض ها از کجا شروع شد؟ علاقه نشان می دادند که این قصه را بدانند. قبل از آن ، تصور این بود که ایران جامعه ای یکدست و تک صداست و همه به یک چیز معتقدند و همه به یک شکل اداره جامعه معتدند و همه پشتیبان نظامی هستند که در هر مقطع حاکم بوده بر ایران. ما به عنوان مردم ایران می دونستیم که این واقعیت ندارد و اتفاقات خرداد ۸۸ هم این را به مردم دنیا نشان داد و از آنجا کنجکاوی بسیاری برانگیخته شده بود. من فکر کردم این بهترین فرصت است. به هر حال من تا حدودی شناخته شده بودم و فکر کردم این فرصت می تواند فرصتی باشد که قصه را بگم. ممکن است بعضی ها با قصه من مخالف باشند . شاید تصوری که من در هشت سالگی از جامعه اطرافم داشتم غلط باشد ولی به هر حال تلاش من است. امیدوارم دیگرانی هم قدم جلو گذارند و تلاش خود را عرضه کنند.


شما اولین رمان خود ، انده ماه ، را زمانی نوشتید که دانشجوی پزشکی بودید و احساس پوچی و نا امیدی می کردید و دلتنگی هایتان را در این رمان نوشتید . کتاب خاطراتتان ،نگاه آهو را نیز پس از یک دوره تحولات روحی نوشتید. مهمترین تفاوت این دو کتاب برای خودتان چیست؟

من نگاه آهو را در سن سی و نه سالگی نوشتم و اندوه ماه را در سن بیست و سه سالگی. طبیعتا فکر می کنم نگاه آهو کمی از نظر نگارش بهتر باشد چون اندوه ماه تجربه اول من بود و نقصهای زیادی هم دارد متأسفانه ولی به هر حال تجربه ای بود و برای من عزیز است. رمانهای بعدی من هم همینطور بوده اند. من رمان نویس حرفه ای نیستم که بنشینم و بخواهم سالی یک رمان بنویسم . من فقط زمانی می نویسم که حرفی داشته باشم و نتوانم ننویسم. مهمترین مسأله ای که در آثار من مطرح است ، بحث آزادی است. آزادی ، نه به معنای سیاسی آن بلکه به معنای درون زاد و انسانی اش. من در همه آثارم سعی کردم این مسأله را منتقل کنم در قالب داستان که راز سعادت یک ملت ، آزادی و عدالت است و عدالت را محصول آزادی می دانم. در نگاه آهو هم من معتقدم عدالت زیر پا رفت و علتش این بود که آزادی محدود شد. قربانی اش هم نسلی بودند که ما یکی از آنها هستیم.

۱۳۸۹ دی ۲۰, دوشنبه

کدام را انتخاب کنیم؟

هر چند شرکت سونی ، اولین دستگاه های الکترونیکی کتابخوان را به بازار داد ، ولی کیندل ؛محصول شرکت آمازون ؛ تا مدتها بازار کتابهای الکترونیکی را در تسخیر خود داشت.

شرکت آمازون در ماه نوامبر سال ۲۰۰۷ / اولین نسل دستگاه های کیندل را به قیمت چهارصد دلار به بازار داد. در عرض پنج ساعت و نیم ، تمام دستگاه های کیندل فروخته شدند و حدود شش ماه طول کشید تا آمازون دوباره آن را به بازار بیارد.

تقریبا دو سال بعد ، ورژن دوم کیندل به بازار آمد ... سبکتر ؛ با ظرفیت بالاتر و قابلیتهای بیشتر .

در ماه اکتبر همان سال ، کیندل با کمک شرکت مخابرات ِ ای تی ان تی به صد کشور دیگر جهان نیز وارد شد و حدود صد دلار از قیمت آن نیز کاسته شد.

همان موقع بود که کتابفروشی زنجیره ای بارن اند نوبل هم دست به کار شد و کیندل را که تنها کتابخوان دیجیتالی موجود در بازار بود ؛ به رقابت فراخواند.

نوک ، دستگاه ارائه شده توسط بارند اند نوبلز ، به خواننده اجازه می داد کتابهای مورد علاقه خود را به راحتی با دیگران قسمت کند ... قابلیتی که کیندل از آن بی بهره بود و برگ برنده را به بارند اند نوبلز می داد.

رقابت پهلو به پهلوی شرکتهای آمازون و بازند اند نوبل همچنان ادامه داشت تا اینکه در ماه ژانویه سال ۲۰۱۰ ، شرکت اَپِل کامپیوترهای لوحی آی پد را به بازار داد و نگرانی شرکت های تولید کننده دستگاه های دیجیتالی کتابخوان را به شدت برانگیخت.

البته چند ماه بعد ، آمازون ، نسل سوم دستگاه های کیندل را که سبکتر و کوچکتر از دستگاه های پیشین بود ، با قیمت صد و هشتاد و نه دلار وارد بازار کرد که از دید کارشناسان اقدام بسیار هوشمندانه ای برای جذب علاقه مندان بود.

ناگفته نماند که سونی نیز چندی پیش ، با اعلام فروش بی نظیر مدل ِ لمسی ِ دستگاه های کتابخوان ِ خود در ژاپن حضور پررنگ خود را در عرصه محصولات الکترونیکی کتابخوان نشان داد.

هر چند وب سایت ِ فن آوری ِ سی نِت ، نسل سوم کیندل و کتابخوانهای رنگی نوک را در صدر فهرست بهترین دستگاه های الکترونیکی ِ کتابخوان ِ سال قرار داده ولی به نظر می رسد انتخاب دستگاه مناسب برای خواندن ِ کتاب کاملا سلیقه ای است . به عنوان مثال ، اگر اندازه و وزن براتون مهمه ، دستگاه های جیبی سونی بهترین انتخابه ولی اگه دسترسی به اینترنت ِ بی سیم براتون مهمه ، نوک کیندل و سونی ریدر ، انتخابهای بهتری هستند . البته آی پد هم هست که نه تنها قیمت خود دستگاهش نسبت به بقیه بیشتره ، بلکه برای دسترسی به اینترنت بی سیم ِ نسل سوم ، ماهیانه حدود بیست و پنج دلار باید برای آن پرداخت