۱۳۸۸ فروردین ۱۶, یکشنبه

خاطرات سعید صیرفی زاده : پسر دو سوسیالیست


سعید صیرفی زاده ، در سال ۱۹۶۸ از پدری ایرانی و مادری آمریکایی در منطقه بروکلین نیویورک متولد شد.
پدر و مادرش هر دو از اعضای فعال حزب کارگران سوسیالیست آمریکا بودند و او با اندیشه های انقلابی بزرگ شد.
زمانی که نه ماه بیشتر نداشت ، پدرش ، محمود صیرفی زاده ، سه فرزند و همسرش را ترک کرد و با رویای انقلاب به ایران رفت و در آنجا ماندگار شد.
چهل و یک سال بعد و همزمان با چاپ خاطراتش ، سعید صیرفی زاده برای نخستین بار از فقدان پدر می نویسد. بخشی از یادداشت صیرفی زاده را که در فصلنامه
Granta چاپ شد ؛ مرور می کنیم:
"این عکس در بیست و ششم ماه ژوئن سال ۲۰۰۵ در رستوران بوتینو در خیابان دهم شهر نیویورک گرفته شده است. پدرم تازه از در وارد شده بود تا در جشن عروسی من شرکت کند. من و پدرم با حالت عجیبی در راهروی ورودی کنار هم ایستاده ایم. با اینکه من و پدرم هر دو در نیویورک زندگی می کنیم ، بیش از شش ماه بود که او را ندیده بودم. از نگاهم می توان فهمید که حضور پدر را به سختی دارم هضم می کنم . مراسم عقد روز قبل در یک کشتی کوچک تفریحی و بر آبهای رودخانه هادسون برگزار شده بود. حدود 20 تن از دوستان و اعضای خانواده در این مراسم شرکت کردند ولی پدرم نتوانست بیاید. شش ماه پیش هنگامی که یا ایمیل دعوتش کردم ، او سریع پاسخ داد و نوشت باید در نمایشگاه سالانه کتاب تهران شرکت کند. پدر آن موقع به عنوان سردبیر بخش فارسی مجله
Pathfinder Press
که وابسته به حزب سوسیالیست کارگران بود کار می کرد . او که تمام زندگیش برای حزب سوسیالیست کارگران در آمریکا و در ایران فعالیت می کرد ، با پاسخش مرا متعجب نکرد. هر چه باشد از نه ماهگی مرا رها کرده بود تا قادر باشد وقت ، انرژی و پولش را وقف انقلاب کارگران کند. ولی سی و پنج سال بعد ، من در دلم امید داشتم که او جشن عروسی مرا به سیاست ترجیح دهد. ولی اشتباه می کردم! او در ایمیلش برایم آرزوی خوشبختی کرد و نوشت ماه ژوئن زمان خوبی برای برگزاری مراسم عروسی است چرا که هوا آکنده از عطر گلهای رز است و گفت در تهران همراه با برادرش جشن خواهد گرفت . البته این مرا آرام نکرد . به همین خاطر بهش تلفن کردم و برای نخستین بار در حضورش زار زار گریه کردم. او گفت باشه باشه ! حالا ببینیم چه پیش می آید. و من باز هم آرام نشدم.
دیگر با او حرف نزدم تا اینکه یک روز پیش از مراسم عروسی فهمیدم زمان نمایشگاه با مراسم تداخل پیدا نمی کند و پدرم آن هنگام در نیویورک خواهد بود. این مسأله مرا کاملاً سردرگم کرد چون با خودم فکر کردم اگر دوباره دعوتش نکنم ، گویی از اشتباهش نگذشته ام و دارم انتقام می گیرم و اگر دعوتش کنم و او باز رد کند و یا دیر بیاید و کشتی حرکت کند ، روز عروسی از لحاظ روانی شکنجه می شوم. به هر حال دوباره دعوتش کردم و با خود فکر کردم اگر نیاید سعی می کنم نبودش را با حضور میهمانان دیگر احساس نکنم. دو روز قبل از مراسم عروسی ، پدر به من زنگ زد و از عشق و رابطه و رابطه من با نامزدم و مفهوم کلی رابطه در نظام سرمایه داری صحبت کرد و اینکه مذهب و سیاست باید جدا باشند و دولت نباید در امور خصوصی مردم دخالت کند.در نهایت گفت در مراسم شرکت نمی کند و به جایش من و همسرم را به شام دعوت خواهد کرد. به همین سبب زمانی که دیدم از در وارد شد ، گیج شدم. احساس ترس ، حقارت و توهم را می توان در این عکس در چهره ام دید. پدرم هم در این عکس گویی ترسیده است. شاید از عکاس می ترسد. ترس خصوصیت ویژه اعضای خزی سوسیالیست کارگران است.
من تا آن زمان هرگز پدرم را در کت و شلوار ندیده بودم و خیلی برام عجیب بود که برای عروسی من آن را پوشیده است. با خود فکر کردم برای مردی حدوداً هفتاد ساله ، چقدر پرانرژی و شیک است.
نیم ساعت پس از انداختن این عکس ، مادرم وارد رستوران شد. و این نخستین باری بود که من پدر و مادرم را در کنار هم می دیدم."

مادر سعید صیرفی زاده ، مارتا هریس ؛ نیز مانند پدر خوشبختی و خانواده اش را فدای آرمانهای سوسیالیستی اش کرد.
صیرفی زاده معتقد است مادر و پدرش بسیار جوان و بی تجربه بودند و نمی دانستند چه می کنند . آنها به دنبال یک فلسفه سیاسی که برای هیچ چیز به جز انقلاب کارگران اهمیت قائل نبود ؛ عشق و خانواده را قربانی کردند.
خواهر و برادر بزرگتر سعید بعدها به پدرشان پیوستند و او و مادرش فقیر و تنها ، لحظه های دشواری را در شهر پیتزبورگ در ایالت پنسیلوانیا سپری کردند.
او کارهای مختلفی را از جمله آشپزی ؛ تمیز کردن کافه تریا ، منشی پذیرش گالری و غیره امتحان کرده است و از سال ۱۹۹۸ تا سال ۲۰۰۶ نیز به عنوان طراح برای شرکت مارتا استورات مشغول به کار بود.
سعید صیرفی زاده در دانشگاه پیتسبورگ و در رشته هنرهای آزاد تحصیل کرده و به نوشتن مقاله ؛ نمایشنامه و داستان مشغول است
خاطرات او که با نثری ساده ، قوی و آمیخته به طنز نوشته شده است ، چندی پیش در کتابی با عنوان "زمانی که اسکیت بردها رایگان خواهند شد" منتشر شد. چرا او این عنوان را برای کتابش برگزیده ؟ در گزارش تصویری شباهنگ خواهیم دید:




هیچ نظری موجود نیست: